( 1020)چون شما سوی جمادی میروید |
|
محرم جان جمادان چون شوید |
( 1021)از جمادی عالم جانها روید |
|
غلغل اجزای عالم بشنوید |
( 1022)فاش تسبیح جمادات آیدت |
|
وسوسهْ تاویلها نر بایدت |
( 1023)چون ندارد جان تو قندیلها |
|
بهر بینش کردهای تأویلها |
( 1024)که غرض تسبیح ظاهر کی بود |
|
دعوی دیدن خیال غی بود |
( 1025)بلکه مر بیننده را دیدار آن |
|
وقت عبرت میکند تسبیحخوان |
( 1026)پس چو از تسبیح یادت میدهد |
|
آن دلالت همچو گفتن میبود |
( 1027)این بود تأویل اهل اعتزال |
|
وای آن کس کو ندارد نور حال |
( 1028)چون ز حس بیرون نیامد آدمی |
|
باشد از تصویر غیبی اعجمی |
جان جمادان: نیرویى که خدا در آنان نهاده است و بدان نیرو تسبیح مىگویند.
فاش تسبیح جمادات آیدت: اشاره دارد به آیه واقعه در سوره بنى اسرائیل که مىفرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً » یعنى چیزى در عالم نیست مگر اینکه خدا را تسبیح مىگوید تسبیحى که آمیخته بحمد خداوند است و لیکن شما تسبیح آنها را نمىفهمید و بىشبهه خداوند بردبار و آمرزنده است.[1]
قندیل: استعارت از نور درونى که موهبت الهى است بر بنده.
غَىّ: گمراهى.
اعجمى: کنایه از نادان است.
( 1020) چون شما بطرف جماد شدن و افسردگى سیر مىکنید کى ممکن است محرم جان جمادات شوید . ( 1021) از افسردگى و جمودت گذشته بعالم جان برو و غلغله اجزاء جهان را بگوش جان بشنو . ( 1022) که آشکارا صداى تسبیح گفتن جمادات بگوشت رسیده و وسوسه تأویلهایى که براى تسبیح جمادات مىکردى از تو زایل شود . ( 1023) چون جان تو براى دیدن چراغى ندارد از این جهت است که تسبیح جمادات را تأویل مىکنى . ( 1024) و مىگویى که غرض تسبیح ظاهرى نیست و اگر کسى دعوى دیدن و شنیدن آن را بکند خیال است و گمراهى . ( 1025) بلکه بیننده که آن را مىبیند بر اثر عبرت تسبیح گو مىگردد. ( 1026) پس چون او باعث تسبیح گفتن شده مثل این است که خود تسبیح گفته است. ( 1027) تأویلى که معتزله مىکنند این است راستى واى بر کسى که نور حال ندارد. ( 1028) وقتى آدمى از حس بیرون نیامده باشد فهمش از تصویر غیبى عاجز خواهد بود .
روی سخن با کسانی است که با معیارهای مادی و موازین این جهان محدود میخواهند اسرار عالم معنا را دریابند. «سوی جمادی میروید»، یعنی در موازین این جهان محدود هستید و«جان جمادان» همان رابطهْ آنها با حق است که ما درک نمیکنیم. از این عالم ماده به عالم «جانها» روی آورید تا ببینید که «اجزای عالم» در ذکر حق چه سر و صدا وغلغلهای دارند. «تأویل» در کلام مولانا، یعنی شرح و استنباط از کلام حق چنانکه موافق تمایلات ما باشد. این گونه تأویل، گمراهی و «وسوسه» است. مولانا میگوید: اگر تسبیح جمادات را بشنوی، دیگر به تأویل روی نمیآوری و گمراه نمیشوی، اما برای ادراک تسبیح جمادات، باید «جان تو» به نور حق روشن باشد و این «بینش» را از «قندیل» نور حق به دست آوری. مولانا عقیده معتزله را نقل میکند. (به پیروان واصلبنعطا، معتزله میگویند. این فرقه، مشاهدهْ عالم غیب را در این جهان ناممکن میشمارند) به نظر مولانا، چون حس باطن ندارند، مانند اهل ظاهر فقط چیزی را میپذیرند که با حواس ظاهر قابل درک است. مولانا در این سه بیت تأویلهای اهل حس یا معتزله را بازگو میکند: غرض از تسبیح جمادات، تسبیح ظاهر و قابل شنیدن نیست.اگر کسی «دعوی» کند که عالم غیب را مشاهده میکند، خیال گمراهانهای است. تا ما در این دنیا هستیم آن جهان را نمیبینیم و فقط از این جهان عبرت میگیریم و از طریق این عبرتها آن جهان را میشناسیم و «تسبیح خوان» میشویم. همین عبرتها و اشارات پروردگار ما را به تسبیحگفتن میخواند. این خود مانند تسبیحگفتن است. به عبارت دیگر، یاد خدا کافی است. مولانا معتزلیها را همانند کسانی میبیند که نور حال ندارند؛ یعنی در باطن آنها روشنی و اردات قلبی نیست. او میگوید: انسانی که از مرتبه حس مادی بالاتر نرفته باشد، با «تصویرعالم غیب» آشنایی نمییابد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |